نورانورا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

حسی به رنگ آسمان

خبر جدید

سلام به دختر قشنگم. نورای عزیزم... گلکم اومدم آخرین خبر رو بهت بدم و اون اینکه دیروز با مامان جونی رفتیم و تقریبا دیگه وسایل شما رو خریدیم. البته چند تا تیکه اش مونده که اونم مامان جونی خودش زحمتش رو می کشه. خوشحالم که زودتر خریدهای شما رو تموم کردم چون واقعا این روزها سنگین شدن رو دارم حس می کنم و یک کمی در پیاده روی اذیت می شم. سنگینی توی لگنم یک کمی اذیتم میکنه و به لگنم فشار می یاد. مامان جونی میکه نکنه بچه پایین اومده باشه که در این صورت گن یا شکم بند باید ببندی... ولی نوبت بعدی دکترم 13 مهره. تا اون موقع صبر می کنم ببینم خانوم دکتر مهربونت چی می گه. احتمالا باید شکم بند ببندم که شما تو دلم خیلی پایین نیای! چون اصلا خوب نیست... بالا ب...
5 مهر 1390

نترس خدا هست. مامانی و بابایی هستن...

دختر گلم، چند هفته ای میشه که توی کلاسهای آمادگی برای زایمان و بارداری خانم روستا شرکت میکنم. خیلی کلاسهای مفیدیه. هم برای بالا رفتن اطلاعات مامانها که باردارند و می خوان زایمان کنند، هم اینکه یک سری حرکات و تمرینهای ورزشی که آمادگی بدنی مامانها رو برای زایمان بالا می بره یاد میدن و یوگای بارداری و تمرینات آرامش بخشی و تکنیک های تفسی خوبی یاد میدن. خلاصه اینکه.... امروز خانم روستا توی کلاس یه چیزی گفتن که من خیلی احساساتی شدم و هر وقت بهش فکر می کنم گریه ام میگیره! البته من هر وقت به تو فکر می کنم اینقدر احساساتی میشم که گریه ام میگیره! امروز به بابایی میگفتم فکر کنم من وقتی تو رو بدنیا هم بیارم از خوشحالی دیدنت گریه کنم! خانم روستا گفتن...
1 مهر 1390
1